کد مطلب:139262
شنبه 1 فروردين 1394
آمار بازدید:241
اهل بیت در مسیر شام
و چون یزید بن معاویه این خبر بشنید، حالی به عبیدالله نوشت كه سرهای كشتگان آل رسول را با جمله ی زنان و كودكان آل علی به شام فرستد و در حفظ و حراست ایشان، شرط احتیاط و مراقبت، به كار برد.
ابومخنف گوید: عبید زیاد، شمر ذی الجوشن و خولی را بخواند و یكهزار و پانصد سوار در اعتداد ایشان كرد و گفت: تا حریم آل رسول و سرهای كشتگان آن خاندان را با ارهاقی [1] هر چه تمامتر به شام برند و به هر شهر و قریه گرد بازارها بگردانند و آن ذراری [2] پاك و دراری [3] تابناك را به همه ی مردم بنمایند و از بی حفاظی و غدر و سوء عشرت و هتك حرمت، هیچ فرو نگذارند. [4] .
چون به قادسیه رسیدند، ام كلثوم آواز به گریه بلند كرد و بخواند:
ماتت رجالی و افنی الدهر ساداتی
و زادنی حسرات بعد لوعات [5] .
صال اللئام علینا بعد ما علموا
انا بنات رسول بالهدای آت [6] .
یسیرونا علی الاقتاب عاریة
كاننا فیهم بعض الغنیمات [7] .
اعزز علیك رسول الله ما صنعوا
باهل بیتك یا نور البریات [8] .
و همچنین مراحل و منازل پیمودن گرفتند و بر حسب فرمان عبیدالله، در اذلال حرم و ارهاق اسیران، تقصیر نمی كردند.
چون به ارمینا رسیدند و آن شهری معمور [9] بود، عموم پیران و جوانان و زنان پرده نشین بیرون دویدند و بر سر مبارك حسین بگریستند و بر پدر و جد او درود می گفتند و بر كشندگان او لعن و نفرین می كردند، و ایشان بدان جایگاه نتوانستند زیست.
به راه موصل شدند و به والی موصل كس فرستادند و از مقدم آل رسول خبر دادند، و او همه ی مردم را بخواند و گفت: پذیره [10] شوید و این جمع را پیش باز روید و نزلی [11] لایق نهید.
مردی در میان جمع بایستاد و گفت: وای بر شما! این سر حسین بن علی است كه به دمشق همی برند و این اسیران ذریت آل رسولند كه به پاكی ایشان كلام مجید گواه است.
چهار هزار تیغ زدن فراهم شدند و سوگند یاد كردند كه با سپاه عبیدالله مصاف دهند و سر مبارك امام و سبایای [12] آل رسول را از ایشان بازستانند.
آن مخاذیل را خبر شد و به راه نصیبین شدند و به نصیبین فرود آمدند و سرها و
اسیران را گرد كوچه ها برآوردند.
و زینب چون سر برادر بدید، برخواند:
اتشهرونا فی البریة عنوة
و والدنا اوحی الیه جلیل [13] .
كفرتم برب العرش ثم نبیه
كان لم یجئكم فی الزمان رسول [14] .
لحاكم اله العرش یا شر امة
لكم فی لظی یوم المعاد عویل [15]
و چون به دعوات رسیدند، والی آن بقعه با عموم خلق از ایشان پیش باز كردند و شرط اعزار به جای آوردند و سر مبارك امام را از چاشتگاه تا به وفت باز پسین، بر فراز نیزه در ساحتی وسیع نصب كردند و طوایف امم بر آن می گذشتند. طایفه ای خنده می زدند و طایفه ای می گریستند و آن شب را آنجا بماندند و به فسق و فجور و شرب خمور بامداد كردند.
و امام علی بن الحسین علیه السلام می گریست و می فرمود:
لیت شعری هل عاقل فی الدیاجی
بات من فجعة الزمان یناجی [16] .
انا نجل الامام ما بالخفی
ضائع بین عصبة الاعلاج [17] .
بامدادان كوچ كردند و چون به قنسرین رسیدند، مردم قنسرین درهای شهر بر ایشان فرو بستند و از كنار ربض [18] و اطراف حصار بدیشان سنگ همی پراكندند و نفرین همی كردند. و ایشان را بگردانیدند و طریق معرة النعمان [19] گرفتند. و ام كلثوم بگریست و
بفرمود:
كم تنصبون لنا الاقتاب عاریة
كاننا من بنات الروم فی البلد [20] .
الیس جدی رسول الله ویلكم
هو الذی دلكم قصدا الی الرشد [21] .
یا امة السوء لا سقیا لربعكم
الا العذاب الذی احنی علی الكبد [22] .
مردم معرة ایشان را پیش باز آمدند و از مطعوم و مشروب همگنان را نزلها نهادند. و چون به سیبور رسیدند، اما علی بن الحسین این شعرها بخواند:
ساد العلوج فما ترضی به العرب
و صار یقدم رأس الامة الذنب [23] .
یا للرجال و ما یأتی الزمان به
من العجیب و ما فی مثله عجب [24] .
آل الرسول علی الاقتاب عاریة
و آل مروان تسری تحتهم نجب [25] .
جوانان سیبور به یاری آل رسول برخاستند، مردی سالخورده در میان جمع بایستاد و گفت: ای مردم! فتنه مجویید و قوم را راه دهید كه این فتنه را عاقبت نیكو نباشد.
جوانان گفتند: به خدای هرگز این نشود و البته راه ندهیم و اگر همه را سر برود، جان دریغ نداریم. و بر این بسنده نكردند و ساز و سلاح بر تن راست كردند و سر راه بر ایشان بگرفتند و آغاز مجالدت [26] و مطاردت [27] نمودند. حربی سخت بر خاست و ششصد تن از آن مخاذیل، مقتول و مخذول ماند.
ام كلثوم فرمود: این شهر را چه گویند؟
گفتند: سیبور.
گفت: خدای سبحانه آب ایشان گوارا كند و نرخهای ایشان سبك گرداند [28] و دست ستمكاران از ایشان بازدارد و اگر دنیا به ظلم و جور آكنده شود، ایشان را جز عدل و داد نرسد.
و چون به حمی رسیدند، مردم بشوریدند و درها ببستند و بر فراز سور بر آمدند و سوگندها یاد كردند كه تا جان دارند، نگذارند تنی از ایشان بدان شهر فراز آید و ایشان بر جانب حمص [29] شدند. مردم حمص به ممانعت خیره شدند و شانزده تن از ایشان بر در حمص بكشتند و ایشان با خوفی هر چه تمادمتر جانب بعلبك شدند.
والی بعلك بفرمود تا ایشان را بار دهند [30] و به اعزاز و اكرام، تلقی [31] كنند. فوجی از مخانیث [32] شهر با آلات لهو و انواع معازف [33] بیرون شدند و رایتها برافراشتند و دهل كوبیدن گرفتند.
ام كلثوم فرمود: این شهر را چه گویند؟
گفتند: بعلبك.
گفت: خدای تعالی، زرع و حرث [34] ایشان ببرد و آبهای ایشان ناگواركند و ظالمان را بر ایشان دست دهد و اگر همه ی دنیا به عدل و داد آكنده بود، ایشان را جز ظلم و بیداد نرسد.
چون از بعلبك كوچ كردند، شبانگاه به صومعه ی راهبی رسیدند، امام علی بن
الحسین این چند بیت برخواند:
هو الزمان فما تفنی عجائبه
عن الكرام و لا تهدأ مصائبه [35] .
فلیت شعری الی كم ذا تجاذبنا
صروفه و الی كم ذا نجاذبه [36] .
یسیرونا علی الاقتاب عاریة
و سائق العیس یحمی عنه غاربه [37] .
كفرتم برسول الله ویلكم
یا امة السوء قد ضاقت مذاهبه [38] .
و چون شب در آمد، سر مبارك امام را بدان صومعه سپردند. و چون پاسی از شب بگذشت، راهب آوازی بر صفت رعد بشنید كه جمعی تسبیح و تقدیس همی كردند و نورهای رخشان دید كه بر هوا می شد. و نوری دید كه از آن سر همی بالا گیرد و با اعنان [39] آسمان همی پیوندد و دری دید از آسمان كه زی زمین برگشوده اند؛ و فریشتگان دید كه از آن دریچه فوج فوج بر زمین همی آیند و با حشمتی هر چه تمامتر بدان سر درود همی گویند.
و لله در المعری حیث یقول:
مسح الرسول جبینه فله بریق فی الخدود
ابواه من علیا قریش و جده خیر الجدود [40] .
راهب از آن حالت خیره ماند و به حیرت فرو شد. چون بامدادان عزم رحیل كردند، آن سر مبارك را باز خواستند. راهب بر فراز صومعه شد و بزرگ آن قوم را بخواند. حولی به نزد او فراز آمد. راهب پرسید: این اسیران كه باشند و این سر از
كیست؟
خولی گفت: مردی بر امیرالمؤمنین یزید بیرون شد و از طاعت او سرباز زد، امیر عبیدالله با او در انداخت و او را بكشت و اینك سر او ست كه به خدمت یزید می بریم. راهب گفت: او را چه نام بود و از كدام خاندان و نژادش به كه می پیوست؟
گفت: نامش حسین و از آل هاشم و پسر علی ابوطالب و مادرش فاطمه و رسول خدای محمد بن عبدالله نیای او بود.
راهب گفت: هلاك باد شما را! هر آینه قسیسین [41] و احبار [42] درست گفته اند: چون مردی بدین صفت كشته شود، آسمان خون تازه ببارد و آسمان خون نبارد مگر بر قتل پیمبران و جای نشینان ایشان، چه شود كه ساعتی دیگر این سر به من باز دهید؟ خولی دریغ كرد و گفت: ندهم و همی خواهم تا بدین سر به نزد امیرالمؤمنین یزید تقرب جویم و جایزتی بسزا ستانم.
راهب ده هزار دیار زر بدو داد و آن سر مبارك را لختی باز پس گرفت و همی بوسید و همی بویید و می گفت: به خدای بر من بسی گران است كه با تو به تن و جان مواسات [43] نكنم و افسوس كه این سعادت در نیافتم و بدین شرافت نرسیدم. چون به نزد نیای خویش رسی، یكی گواهی ده كه من گواهی می دهم كه معبودی بحق جز خدای سبحانه نیست و محمد رسول او بود و علی جانشین محمد است. [44] .
و خولی آن نقد در میان یاران قسمت كرد. ناگاه خزف پاره ای [45] چند دیدند كه بر آنها نبشته اند: «و سیعلم الذین ظلموا ای منقلب ینقلبون» [46] این خبر پنهان داشتند و
هاتفی آواز داد:
اترجوا امة قتلت حسینا
شفاعة جده یوم الحساب [47] .
و قد غضبوا الاله و خالفوه
و لم یخشوه فی یوم المآب [48] .
الا لعن الاله بنی زیاد
و اسكنهم جهنم فی العذاب [49] .
و چون این ابیات بشنیدند، رعب و هراس بر درون ایشان استیلا یافت، به جدی هر چه تمامتر براندند و آرام نگرفتند تا به دمشق رسیدند. و یزید بفرمود [50] تا یكصد و بیست رایت برافراشتند و همه بازار و برزن فرو بستند و حریم آل رسول را با زیب و زینتی هر چه تمامتر پذیره شدند و تكبیر و تهلیل كردن گرفتند.
ناگاه هاتفی شنیدند كه در میان زمین و آسمان این چند بیت همی خواند:
جاؤا برأسك یا بن بنت محمد
مترملا بدمائه ترمیلا [51] .
لا یوم اعظم حسرة من یومه
و اراه رهنا للمنون قتیلا [52] .
فكانما بك یا ابن بنت محمد
قتلوا جهارا عامدین رسولا [53] .
و یكبرون بان قتلت و انما
قتلوا بك التكبیر و التهلیلا [54] .
و آل رسول را از در خیزران وارد دمشق كردند و همه بر شتران بی جهاز [55] سوار بودند و هیجده سر از آل هاشم بر نیزه كرده بودند. و آن نیزه كه سر مبارك امام بر فراز
آن چون ماه تمام همی درخشید، بر دست شمر بود و او از در مباهات همی گفت:
انا صاحب الرمح الطویل
انا صاحب الدین الاصیل [56] .
انا قتلت ابن سید الوصیین
و أتیت برأسه الی امیرالمؤمنین [57] .
ام كلثوم فر مود: كذبت یا لعین بن اللعین ألا لعنة الله علی الظالمین [58] .
وای بر تو خود را به كشتن حسین همی ستایی؟! آن كس كه خدای سبحانه نام او هم در ازل بر سرادق [59] عرش نبشت و به نیای او پیمبران را ختم كرد و به پدر او مشركان را بر انداخت؟!
سهل بن سعد گوید: من خود در آن جمع بودم و از مشاهدت این حالت آرام از من برفت و مرا شكیب نماند. به خدمت امام علی بن الحسین رفتم و گفتم: اگر خدمتی باشد باز فرمای كه من سهل بن سعدم و از موالیان آل رسول.
فرمود: اگر با تو از نقود چیزی باشد، بدان كس ده كه سر حسین همی برد و در خواه كه لختی بر كنار شود كه این زنان و كودكان را دیگر طاقت نماند و من چنین كردم و چون بازگشتم او را دیدم كه همی خواند:
اقاد ذلیلا فی دمشق كأننی
من الزنج عبد خاب عنه نصیر [60] .
و جدی رسول الله فی كل مشهد
و شیخی امیرالمؤمنین وزیر [61] .
فیالیت لم انظر دمشق و لم یكن
یزید یرانی فی البلاد اسیر [62] .
[1] ستم كردن، سخت گرفتن.
[2] جمع ذريه: فرزندان.
[3] جمع دري، درخشنده.
[4] كوتاهي نكنند.
[5] مردان ما كشته شدند و روزگار سروران ما را نابود كرد و حسرت ها از پي سوزش ها بر من افزود.
[6] نامردمان پست بر ما يورش آوردند، پس از آن كه مي دانستند ما دختران رسول خدا پيام آور بر هدايت هستيم.
[7] ما را بر پشت برهنه ي شتران از اين سو و آن سو مي برند گويي ما غنايم جنگي آنها هستيم!.
[8] اي رسول خدا! و اي نور آفريدگان! چه گران است بر تو آنچه با اهل بيت تو كردند!.
[9] آباد.
[10] استقبال كردن و پيشباز رفتن.
[11] طعام، هديه.
[12] اسيران.
[13] آيا ما را به زور در پيش چشم خلايق مي گردانيد و حال آنكه جد ما رسول خداست.
[14] نخست به پروردگار كافر شديد و سپس به پيامبر او و گويي هرگز رسولي از جانب خدا به سوي شما نيامده است.
[15] خداوند عرش شما را دشمن بدارد اي بدترين امت، شما را در آتش روز قيامت ناله و فرياد بسيار است.
[16] كاش مي دانستم چگونه عاقلي در تاريكيها، را صبح مي كند و از فجايع روزگار با پروردگار مناجات مي كند.
[17] من فرزند اما هستم كه بر كسي پوشيده نيست ولي اكنون ميان گروهي از كافران تنومند، گمنامم.
[18] ديوار شهر، خانه هاي حاشيه ي شهر.
[19] شهري است مختصر ميان حلب و حماة ر.ك: ترجمه آثار البلاد، ج 357/1.
[20] گويي ما دختران رومي هستيم كه بر پشت اسبان و شتران بي زين و بي محمل، از اين سوي به آن سوي مي بريد.
[21] واي بر شما! آيا جد من رسول خدا نيست؟ آنكه شما را از گمراهي به سعادت رهنمون شد.
[22] اي امت زشت كردار! هرگز سرزمين شما سيراب نشود جز عذابي كه بر جگرهاتان فرود آييد.
[23] مردي شرور و كافري، گرگ صفت كه عرب بر حكومت او راضي نيست، به فرمانروايي رسيد و دم امت بر سر امت پيشي گرفت.
[24] شگفتا چه مرداني! كه زمان مانند آنها به خود نديده است.
[25] خاندان رسول خدا بر پشت اسبان و شتران برهنه در حركتند و حال آنكه آل مروان در بهترين اسبان و شتران سوارند.
[26] جدال و درگيري.
[27] طرد كردن، دفع كردن، دور ساختن.
[28] ارزاني و فراواني نعمت دهد.
[29] مدينه اي است حصينه به زمين شام ر.ك:ترجمه ي آثار البلاد ج 238/1.
[30] پذيرا شوند.
[31] استقبال و پيشباز رفتن.
[32] جمع مخناث: مطربان و مغنيه ها و زن صفتان.
[33] جمع معزفه: آلات موسيقي مانند ني و عود، به مطلق لهو و ملاهي هم گفته مي شود.
[34] كشتزار.
[35] شگفتيهاي روزگار پايان ناپذير است و مصائب و سختيهاي آن از بزرگان آرام نمي گيرد.
[36] كاش مي دانستم كه دگرگونيهاي روزگار تا چند با ما در كشاكش است.
[37] ما را بر شتران بي محمل سير مي دهند و ساربان مراقبت از شتر خود مي كند!.
[38] واي بر شما! اي امت ناصالح كه برسول خدا كافر شديد و راههاي شما بسته شد.
[39] جمع عنان، اطراف و جوانب.
[40] رسول خدا پيشاني او را دست كشيد كه درخشتي بر گونه هاي اوست پر و مادرش از برترين قريش اند و جد او بهترين اجداد بود.
[41] جمع قسيس: كشيش.
[42] مواسات: ياري و نصرت كردن.
[43] مواسات: ياري و نصرت كردند.
[44] تذكرة الخواص، سبط ابن جوزي ص 150؛ منتخب طريحي ص 341؛ سالار كربلا (مقتل مقرم) ترجمه ي فهيم كرماني ص 547.
[45] سفال، گل پخته.
[46] الشعرا: 227.
[47] آيا امتي كه حسين سبط رسول خدا را به قتل رسانده. شفاعت جد او را در روز حساب دارد؟.
[48] امتي كه خدا را به خشم آورد و ترسي از روز بازگشت به خود راه نداد.
[49] همانا خدا بر فرزندان زياد نفرين كناد و در دوزخ جاي دهاد و عذاب كناد.
[50] فرمان داد.
[51] اي پسردختر محمد! اينك سر تو را آغشته به خون بدينجا آوردند.
[52] هيچ روزي افسوس آور از روز او نيست كه او را كشته و دستخوش مرگ مي بينم. اللهوف ص 211.
[53] گويي با قتل تو اي پسر دختر محمد، رسول خدا را آشكارا و عمدا كشتند.
[54] بانگ تكبير بر مي آورند كه تو كشته شدي، و همانا با كشتن تو تكبير و تهليل (لا اله الا الله گفتن) را نابود كردند.
[55] بي محمل، بدون كجاوه.
[56] من صاحب نيزه ي بلندم من صاحب دين ناب هستم.
[57] من پسر سرور اوصياء را كشتم و سر او را براي يزيد آوردم.
[58] دروغ مي گويي اي نفرين شده ي فرزند نفرين شده كه همانا لعنت و نفرين خدا بر ستمكاران است.
[59] پرده.
[60] مرا در دمشق خوار و بي ياور مي گردانند گويي برده اي زنگي ام كه او را ياوري نيست.
[61] و حال آنكه جدم رسول خدا در هر جا ناظر است و پدرم اميرالمؤمنين علي وزير اوست.
[62] اي كاش! دمشق را نمي ديدم و كاش يزيد مرا در اين ديار اسير نمي ديد.